آرمیتاآرمیتا، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره

آرمیتا دختراهورامزدا

دندونی 13 و 14

سلام عزیز دل مامانی چقدر شیرین شدی هر روز که میگذره شیرین و خواستنی تر میشی نمی دونم از کدوم کارت و حرف جدیدت برات بنویسم چونکه تند تند داری همه چی رو یاد میگیری دیروز که از اداره بهت زنگ زدم و باهات حرف زدم واسه اولین بار انقدر کامل و خوب با مامانی حرف زدی من که دلم ضعف کرده بود تواداره از بس که قشنگ حرف زدی اول که مامان جون گوشی رو بهت داد من که گفتم سلام دخترم گفتی مامانی سیام بعدم من هر چی میپرسیدم تو همون و خیلی قشنگ و واضح تکرار میکردی و یه ماچ گنده هم برام فرستادی وای داشتم اینور غش میکردم چقدر دوست دارم اندازه نداره فقط خدا میدونه تو برام از همه شیرینهای دنیا شیرین تری امسال محرم روز تاسوعا  لباس مشکی پوشیدی و یه روسری مش...
29 آذر 1389

فندق مامان وارد 16 ماهگی شد

سلام به روی ماه دختر گلم فدات شم هزار تا...١۵ ماه از روزهای قشنگ و شیرین زندگیت و سپری کردی و حالا 16 ماهه شدی تولدت مبارک دورت بگردم بعد از یه سالگیت انگاری داری تند تند بزرگ میشی و هر روز که میگذره یه کار جدید یه حرف جدید یاد میگیری انقدر مشغول این شیرینات شدم که کمتر وقت میکنم بیام و برات بنویسم یه خانم کوچولو کنجکاو که به همه چی کار داره و سر از همه چی باید در بیاری خیلی قشنگ بیشتر حرفها رو درست ادا میکنی و منظورت و از هر کاری میرسونی خیلی چیزها رو یادگرفتی که بعضی هاش و برات مینوسم شعر ببیی میگه بع بع رو مامانی یا هر کس دیگه ای ازت میپرسه سریع جواب میدی قربون اون بع بع گفتن آروم و با نازت برم بعدم که دمبه داری...
7 آذر 1389

سه روز تعطیلی و بازی و باغ وحش

آرمیتای گل مامانی سلام خوبی دلبرکم قربون اون همه شیرین زبونیات و کارای بامزت بره مامانی یه بوسسسسسسسسسسسس گنده     میخوام از شیرینکاریات بگم و باغ وحش رفتنت که خیلی بهت خوش گذشت آخه تو حیونارو خیلی دوست داری و مدام با بابا جون راز بقا نگاه میکنی. به همه حیونا هم میگی جی جو  جدیدا هم که گیری دادی به هاپ هاپ و میو میو چقدر بامزه میگی این صداهارو الهی فدای اون لبات که یه عالمه جمعشون میکنی و میدی جلو میگی جیجو اون شتر گنده تو باغ وحش تا سنجبا و پرنده ها همه رو با هنیجان نگاه میکردی و با انگشت به همه ما نشون میدادی و با تعجب میگفتی ا ...    بعدم که معرفیش میکردی . از اسب و تمساح ها حسابی ترسیدی و گریت در ...
29 آبان 1389

دندونک 12 خانم گل

عشق مامانی سلام گلم الهی دورت بگردم این دوازدهمین دندونت که یکی از کرسی های پایین سمت راست بود پوست هر دوتامون و حسابی کند چون خیلی دیر در اومد و خیلی هم اذیت کرد دردش و بی خوابی های شب باعث شد که هم تو ضعیف بشی هم مامانی کلافه بعدم که شمایه ویروس که اسهال و استفراغ بدی داشت گرفتی.                   نمی خوام از روزایی که دخترکم بی حس و حال بدون هیچ شیطونی یه جا میخوابید و مامانی مثل مرغ پرکنده دورش بال بال میزد زیاد بنویسم چون حتی یادآوریش باعث ناراحتی و رنج من میشه آخه عزیز دلم مریضیت و نمی تونم ببینم چقدر سخت برای یه مادر درد کشیدن بچش ...
18 آبان 1389

15 ماهه شدی دختر گلم

سلام به همه زندگیم شیرین عسل مامانی که مامانی 10 تا دوستش داره قربون اون 10 گفتنت و همه شیرین زبونیهای دیگت تولد 15 ماهگیت مبارک عزیز دلم همیشه خوب و سلامت باشی چند روزیه که تقریبا جمله سازی میکنی و فقط به گفتن یه کلمه اکتفا نمی کنی یکی از جمله هات هم بییش (یعنی هر خوراکی که بخوای مخصوصا دوغ رو که خیلی دوست داری میگی هم بریز )   پیشی بیا ( دیگه من و تو به گربه بازی تو محل داریم مشهور میشیم بس که چشمت دنبال گربه هاست و هی پیشی پیشی میکنی خیلی بامزه خم میشی و زیر ماشینها رو نگاه میکنی و دنبال پیشی میگردی ) شمارش اعدادت هم خیلی بهتر شده حالا همزمان با من یا بعد از من تقریبا بیشتر اعداد رو تکرار میکنی وحتی میدونی که عدد بعدی چیه و...
10 آبان 1389

شیرین زبونیات

دختر من! نازنین ترین دختر دنیا ! خوشگل ترین دختر دنیا ! با هوش ترین دختر دنیا ! فهمیده ترین دختر دنیا ! و ؛ صبور ترین دختر دنیا! تو ، آرمیتا ! شیرین ترین هدیه ی خدا دوستت داریم مامانی تا بی نهایت با صداقت تا قیامت   قربون اون حرف زدنت شیرین زبونم چند تا از کلمات جدیدی که میگی طوطی خانم یااله اونم با چه کشیدنی یاااااااااالا مامانی آرمیتا رو چند تا دوست داره (سریع میگی) ده تا یا ده یا ده بار جوجو یا جی جی که به همه حیوونا میگی چقدرم که دوستشون داری هر راز بقایی که میزاره با دقت نگاه میکنی و کلی هیجان زده از اول تا آخر هر حیوونی که نشون میده میگه جوجو و یه چیزایی هم راجع بهش ابراز احساسات میکنی که مختص خودت و من زیا...
3 آبان 1389

11تا مروارید خوشگل داری

شیرینکم سلام دیروز که از اداره برگشتم خونه وقتی دندونات و نگاه میکردم که ببینم تو چه شرایطی دیدم که خوشبختانه یه دندون نیش خوشگل از بالا در اومده خدا رو شکر چون که مدتی برای این دندون در آوردن هم خودت و هم مامانی رو خیلی اذیت کردی خدا کنه هر چی زودتر اون دندون کرسی کوچک که سمت راست پایین مدتی متورم شده و میخواره هم زودتر بیاد بیرون که خانم گلی من کمتر درد و ناراحتی بکشه خدایا خودت همه فرشته کوچولوها رو سلامت حفظ کن عزیز دل منو هم همینطور
2 آبان 1389

ای تو بهانه همه زندگیم

دخترکم  از خدا می‌خواهم که تو را همیشه ایام برای من، مادری که دیوانه‌وار میپرستمت، سالم و تندرست نگاه دارد و همیشه  یاریم دهد که خوشبختی‌ روز افزون را نثار وجود نازنینت کنم!  فرشته کوچولوی آسمانی تو  گرمابخش زندگی‌ مامانی هستی شیرینکم من در وجود تو خدای مهربان و وصف نشدنی مان را میبینم! من در وجود تو به وجود خالقمان،خداوند هستی بخش و یکتا ، به معجزه،عشق،ایمان،رستگاری،خوشبختی‌،سعادت،آینده،امید و آرزو پی‌ میبرم، از زمانی که وجود نازنیت را در درونم  حس کردم تا به امروز که گرمای تنت آرام بخش لحظه های زندگیم شده است. لحظه به لحظه دع...
28 مهر 1389

مرواردیهای خوشگلت 10 تا شد

سلام یکی یه دونه مامانی شیرین عسلم مبارک خانم خوشگلی حالا دیگه دهمین دندونت هم در اومد چقدر ذوق میکنی وقتی راحت چیزهایی مثل خیار و یا هویج سفت رو میتونی گاز بگیری و بکنی قربون اون دندونای خوشگل موش موشیت برم خیلی ناز شدی ماشاا..... بزرگتر میشی خانم تر میشی و هی عزیز و عزیزتر الهی که هزار سال عمر با برکت داشته باشی عمرو نفس مامان میپرستمت وقتی که بوت میکنم و میگم بوی بهشت میدی و یا میگم بوی گلها رو میدی تو فرشته کوچولوی خدایی خودت و سفت به من میچسبونی و حسابی هر دومون لذت باهم بودن رو میبریم الهی که همیشه یه دختر خوب برای مامانی باشی مامانی که برات میمیره بوسسسسسسسسسسسسسسسس  ...
27 مهر 1389

فدای همه شیرینکاریات

صد هزار بار دورت بگردم مامانی به فدات میخوام یه کم از کارای جدیدت برات بنویسم آخه جدیدا کلی ادا و اصول جدید برای خودت داری که همه رو بیشتر از همیشه شیفته تو کرده مخصوصا مامانی رو آخه نمیدونی خوشگلکم چه حالی میکنم با این کارات و حرف زدنات اولا که خیلی خانم و حرف گوش کنی هر چی رو که میخوای برداری اول نگاه میکنی یه حالتی که اجازه بگیری اگر بگیم دست نزن بیشتر موقعها این کارو میکنی بعضی موقع ها هم که حس کنجکاویت باعث میشه که با یه خنده و موش کردن به اصطلاح مارو خام کنی و کارخودت و انجام بدی. سعید و دایی رو که یکسره صدا میزنی دعید دعید   دایی دایی  تلفن و برمیداری و هی به مامان جون و دایی و سعید زنگ میزنی ساعتهای برگشتن بابا به&nb...
19 مهر 1389